نفس های آخر بهار
بهار هم در حال رفتن است . نفس های آخرش را دارد می کشد .
تا حالا دیده بودی گلی یا درختی یا حتی برگی ، در بهار پژمرده گردد ؟ کمی تامل کن ، صبر داشته باش .
با خود نگو بهار و پژمردگی ؟ بهار هر جا باشد رویش است . هر جا باشد نسیم زندگی است ! اما
من خود دیدم که انسانی با تمام وجود در بهار پژمرد . آن گاه که شکوفه ها و درختان و حتی گل ها
خود را برای آمدنش آماده می کردند و ذهن و روح خویش را با نسیم دلنواز پرستوها نوازش می دادند
در گوشه ای از همین باغ ، کسی با تمام دارایی اش که قلبش بود ، تنها ماند و اسیر بادهای وحشی شد .
چیزی برایش باقی نگذاشتند . بادها را می گویم . کسی معانی تلخی را خود به تنهایی تجربه کرد و چشید .
کسی لحظه لحظه تلخی نگاه شکوفه ها را دید و سعی کرد خم به ابرو نیاورد . کسی ... نه ... بی کسی ...
نظرات شما عزیزان: