همیشه فاصله ای هست

[ شنبه 31 خرداد 1393برچسب:, ] [ 18:59 ] [ عماد کیان ]
[ ]

نفس های آخر بهار

 

بهار هم در حال رفتن است . نفس های آخرش را دارد می کشد . 

تا حالا دیده بودی گلی یا درختی یا حتی برگی ، در بهار پژمرده گردد ؟ کمی تامل کن ، صبر داشته باش .

با خود نگو بهار و پژمردگی ؟ بهار هر جا باشد رویش است . هر جا باشد نسیم زندگی است ! اما 

من خود دیدم که انسانی با تمام وجود در بهار پژمرد . آن گاه که شکوفه ها و درختان و حتی گل ها

خود را برای آمدنش آماده می کردند و ذهن و روح خویش را با نسیم دلنواز پرستوها نوازش می دادند 

در گوشه ای از همین باغ ، کسی با تمام دارایی اش که قلبش بود ، تنها ماند و اسیر بادهای وحشی شد . 

چیزی برایش باقی نگذاشتند . بادها را می گویم . کسی معانی تلخی را خود به تنهایی تجربه کرد و چشید .

کسی لحظه لحظه تلخی نگاه شکوفه ها را دید و سعی کرد خم به ابرو نیاورد . کسی ... نه ... بی کسی ...

 

[ شنبه 30 خرداد 1393برچسب:, ] [ 23:56 ] [ عماد کیان ]
[ ]

هنوزم ...

 

هنوزم دلم گرفته . امروز بیشتر از روزهای دیگه . کم کم بهار هم داره تمام میشه.

امسال فصل بهار ، خیلی روحم را اذیت کرد . خیلی دلم را آزرده خاطر کرد . 

بعضی مواقع فکر می کنم دنیا منو دور انداخت . با  دل پر درد منو گذاشت کنار .

آره ! دور انداخته شدم . برای همیشه . انسان ها دورانداختنی ها را زود فراموش می کنند .

شاید واقعا دیگه به درد هیچ چیز یا هیچ کسی نمی خوردم . 

کسی که به درد بخوره را که دور نمی اندازند . به هیچ دردی نخوردم ؟

 

[ جمعه 30 خرداد 1393برچسب:, ] [ 11:8 ] [ عماد کیان ]
[ ]

داروی دردها

 

یه دردایی هست

که هیچ دکتری راه درمونشو نمیدونه

داشتن این دردها خیلی درد داره ...

دردهای من خودتان را درمان کنید 

در من دیگر هیچ دارویی نیست

باور کنید دارویی نیست .

[ جمعه 30 خرداد 1393برچسب:, ] [ 10:37 ] [ عماد کیان ]
[ ]

بی وفا ها

 

گاهی دلت از کسی می گیره که فکر می کردی 

با تمام آدمای کنارت فرق داره ........!!!!

[ پنج شنبه 29 خرداد 1393برچسب:, ] [ 21:39 ] [ عماد کیان ]
[ ]

باز هم درد

 

قلبم این روزها سخت درد می کند .

کاش یک لحظه می ایستاد تا ببینم دردش چیست .

 

 

[ دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:, ] [ 14:15 ] [ عماد کیان ]
[ ]

تنهاتر از سکوت

 

خدایا دلم گرفته . میان این همه آرزوها ، دلتنگ ترین بنده ات را دریاب . 

خدایا می دانم مرا به فراموشی نسپرده ای . یقین دارم که هوای دلم را داری .

خدایا اگر دوست داری قلبم را دردمند ببینی ، من به دردش عادت خواهم داد روح و روان خسته ام را

اگر تو دوست داری منم دوست دارم . فقط مرا ببخش که هر از گاهی گله ای کردم . 

امروز تصمیم بزرگی گرفتم ، میخوام دیگه هیچی نگم ، به هیچ کس ، حتی به خودت 

دردها ، غم ها ، بی کسی ها ، تنهایی ها ، فراموش شدن ها ، بی وفایی ها و دلتنگی ها و ...

همه اش را درون خودم خواهم ریخت . دلم می خواهد قلب دردمندم از آن تو باشد . 

[ شنبه 24 خرداد 1393برچسب:, ] [ 10:38 ] [ عماد کیان ]
[ ]

غم ها نمی دانند

 

ای کاش غم ها می دانستند که من غمگین ترین غمگین شهرم . آنها نمی دانند که قلبم را آتش زده اند

در حال سوختن است و دلم فقط به این خوش است که گل نرگس دیشب در تاریکی شب نگاهی به قلبم انداخت .

تنها طبیب دل و قلب بیمارم اوست . همه دردهایم را شنید . دیشب من را درک کرد . اگر از امروز بگذرد 

و مداوایم نکند ، دیگر امیدی نخواهم داشت تا روزی که مهمان خدا شوم در جایی که درد معنا ندارد .

به هر حال آن روز مهمان عزیز است و میزبان برایش مهم است مهمانش غمگین نباشد . مهمانش دردمند

نباشد . شاید هم در همان مهمانی مرا برای همیشه با خود برد . آن گاه یک بار دیگر برای چند لحظه در ذهن ها 

خواهم شکفت و بعد برای همیشه از پیش شماها خواهم رفت . دیگر جایی نخواهد بود که کسی بتواند سراغم را 

بگیرد و اتاقی که تنهاییم را در آن جا معنا کنم . ای کاش غم ها می دانستند که دارند قلبم را شکنجه می کنند . 

دیشب ، ماه تنها بود . من هم 

[ جمعه 23 خرداد 1393برچسب:, ] [ 15:57 ] [ عماد کیان ]
[ ]

من

 

دوست داری منو بشناسی ؟

کوه غمی که تکیه گاه همه شد اما خود تکیه گاهی نداشت . 

[ جمعه 23 خرداد 1393برچسب:, ] [ 2:48 ] [ عماد کیان ]
[ ]

این همه درد برای یه قلب

 

قدیمتر ها می شنیدیم که قلب هر کسی به اندازه دست مشت کرده اون آدمه .

اما کسی برایمان نگفت که این قلب چه حجمی از درد را میتونه تحمل کنه . 

گاهی وقت ها اگه بخواهم دردهایی که توی قلبم ریخته را بشمارم ، تواناییش رو ندارم .

کسی برایمان نگفت که وقتی قلبت تندتر می زند دردها در حال اذیتش کردنش هستند

حال تو فرض کن می دانستم ، چکار می شود کرد با دردهایی که دیگر جا خوش کرده اند ؟

کسی در لابلای حجم چراغانی های کوچه پس کوچه های شهر پیدا نشد که بگوید :

قلبش گناه دارد اینقدر نگذارید درد بکشد .

همین الان که دارم می نویسم و ساعاتی از شب گذشته است احساس می کنم دردی خفیف قلبم را می فشارد .

اما به چه کسی می توانم بگویم ؟  فردا عید است و آدم ها همه مشغول شادی و دلمشغولی هاشان.

کسی مگر هست که تاب و توان حرف زدن با یک دردمند را داشته باشد ؟ 

بی کس و خسته در این شهرم و کسی نیست دردهای قلبم را مداوا کند .

تا صبح نخواهم خوابید . چشمانم را به آسمانی خواهم دوخت که ماه کاملی را در سینه دارد .

 

[ جمعه 23 خرداد 1393برچسب:, ] [ 2:11 ] [ عماد کیان ]
[ ]

از یاد رفته

 

 

[ پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, ] [ 6:2 ] [ عماد کیان ]
[ ]

وفادارترین همراه زمینی

 

کیف مهربانم تنها همراه زمینی من است . هر جا می روم با من است 

فقط تا به خانه می رسم خیالش راحت می شود و دستانم را رها می کند .

کناری می نشیند و حواسش به من است که کی عزم سفر می کنم تا همراهم گردد

باقی لحظات با من است و وفادارترین عنصر زمینی است برای من 

دستم را می گیرد و همپای سفرم است . سفری به سوی انتهای همه چیز

همین الان هم در کنارم نشسته و چشم از من بر نمی دارد . نگرانم است 

شاید نگرانی اش به این خاطر است که چیزهایی می داند . 

می داند سفری هست به سوی ناکجا آباد که نمی تواند همراهم باشد 

 

[ چهار شنبه 21 خرداد 1393برچسب:, ] [ 14:32 ] [ عماد کیان ]
[ ]

اشتباه کردم

 

دیروز خدای مهربانم همپای من در مسیر تنهایی قدم میزد و من اشتباه حس کردم تنهایم

اگر چه در دوردست ها کسی بود ولی من با وجود لطافت برگ ها در مسیر به همراه عرقی سرد بر روحم

تمام مسیر را تنها رفتم . هیچ نگفتم برای اینکه باعث دلشکستگی کسی نشوم.

اما حالا می فهمم که من تنها نبودم . الان هم تنها نیستم ، قدرتی بزرگ هست ، 

بزرگی هست که مهربان است و دوست داشتنی و هوای دلم را دارد . جنسش از زمینی ها نیست

بلکه از ماورای آسمان ها هوایم را دارد . هر وقت احساس تنهایی می کنم ، دستی بر دلم می کشد 

و خیال بی کسی ام را نوازش می کند انگار که هیچ وقت بی کسی را تجربه نکرده ام .

دوستش دارم ولی او بیشتر من را دوست دارد . دیروز دلش شکست چون در طی مسیر فکر کردم 

تنهاتر از همیشه ام در صورتی که او در کنارم قدم می زد . بزرگ دوست داشتنی من را ببخش ،

من را ببخش که اشتباه کردم و حضورت را در کنارم حس نکردم . خدایا بازم اشتباه کردم و دلت را شکوندم.

[ چهار شنبه 21 خرداد 1393برچسب:, ] [ 14:3 ] [ عماد کیان ]
[ ]

ترس از دلی تنها مانده است

 

زمانی نه چندان دور در این اندیشه بودم که آنها که یاد نگرفته اند به برگهای نیلوفر بی وفا بمانند ،

و هنوز اینقدر کوچک هستند که به واسطه قلب کوچولو و دل صاف ، آیینه وار بازتابش مهربانی باشند،

می توانند گاهی ، هر از گاهی ، این دل ناماندگار بی درمان را حداقل برای لحظه ای کوتاه تنها نگذارند.

اما امروز در مسیر تنهایی ، کوچولویی دیدم که از من می گریخت . یک لحظه تمامی اندیشه های

قبلی ام در مورد کوچولوها نقش بر آب شد . تصمیم گرفتم هیچ نگویم و هیچ نگفتم و هیچ هم نخواهم گفت. 

اما دلم فهمید تنها تر از همیشه ام . تنهاتر از اینکه کسی با قلب کوچکش ، طاقت راه رفتن با من را در 

مسیری داغ و بی احساس داشته باشد . با اینکه مسیر تنهاییم ، حس ترس در کوچولوها می انگیزد 

اما آن کوچولو با فاصله ای دور و به تندی در حال قدم زدن به سمت گل های خندان بود و من هم تنها.

براستی ترس از مسیر است یا ترس از دلی تنها مانده در مسیر پر پیچ زندگی هامان ؟

یاد گرفته ام که هیچ نگویم حتی اگر بدترین تصاویر در ذهنم نقش ببندد . 

 

[ چهار شنبه 20 خرداد 1393برچسب:, ] [ 23:57 ] [ عماد کیان ]
[ ]

نامه ای زیبا

 

جودی! کاملاً با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی‌کنند و زندگی را یک مسابقه دو می‌دانند و می‌خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی‌شوند که آن قدر خسته شده‌اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می‌بینند. درحالی‌که نه به مسیر توجه داشته‌اند و نه لذتی از آن برده‌اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می‌شود درحالی‌که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می‌شود و فقط او می‌ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که از دست رفته و به دست نخواهد آمد.
 جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آن‌ها را دوست داریم و به آن‌ها وابسته می‌شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می‌شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می‌خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.

دوستدار تو : بابالنگ دراز

از کتاب بابا لنگ دراز ( Daddy-Long-Legs ) اثر جین وبستر

 

 

[ دو شنبه 19 خرداد 1393برچسب:, ] [ 6:46 ] [ عماد کیان ]
[ ]

دعوت

 

لحظه لحظه چهره تابان خورشید در پشت کوه ها پنهان می شود 

و تاریکی شب چهره بر رخ زمین دردمند می گستراند

صدای اذان به گوش می رسد . چقدر دوست داشتنی

معشوقه من ، من را به گفتگو دعوت می کند ، در محیطی واقعی

و نه مجازی ، نه وبلاگ ، نه وایبر و نه شبکه اجتماعی و نه بصورت متن

که من را بصورت واقعی به صحبت های عاشقانه دعوت می کند 

و چه چیزی دوست داشتنی تر از این دعوت ، 

می روم که از دردهایم یا غم هایم باهاش گفتگو کنم

اما ، اما نه دردها و غم هایم را از نگاهم خواهد فهمید 

می خواهم از او بخواهم که من را ببخشد ، من ،

من در این مدت خیلی ناراحتش کردم . خیلی ...

 

 

[ شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, ] [ 19:48 ] [ عماد کیان ]
[ ]

خاطره پرواز

 

این روزها می گذرد و خاطرات پرواز فراموش خواهند شد

پرواز بر اوج قله های مهربانی ، دانایی و سنگ صبوری

درست است که بسان قایقی به گل نشسته

لحظه های مستاصل ماندن بین دریا و ساحل است

اما می توان امید داشت که خداوند موجی خواهد فرستاد

که قایقم را به آغوش گرم دریا برخواهد گرداند .

می دانم دل قایق سرد است و قلب پر از درد و داغ

اما چه می شود کرد ؟ چگونه می توان نگاه ها را 

به سمت و سویی دگر هدایت کرد تا ناجوانمردانه ...

نمی دانی چه شوری در سرم بود

نمی دانی چه شوقی در پرم بود 

نمی دانی چه بودم آن زمان ها

کجا روز جدایی باورم بود ؟

[ شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, ] [ 1:48 ] [ عماد کیان ]
[ ]

مسیر تنهایی زندگی

 

امروز وقتی چشمانم بار دیگر با لبخند خورشید روز را آغاز کردند و 

من خسته از بیخوابی های شبانه روز دیگری را در کنار دردهایم آغاز کردم

یادم آمد که زندگی ام همچون مسیر تنهایی پر است از خالی بودن آدم ها

هر روز آغاز روز دیگری از زندگی همچون قدم زدن هر روزه در مسیر تنهایی

هر دو بدون وجود آدم ها ، احساسات ، مهربانی ها و صمیمیت ها

شاید زندگی فعلا باید اینطور باشد و مسیر باید تنهایی سپری گردد

شاید آدم ها رفته اند تا تنهایی و بی کسی همدیگر را برطرف کنند

با این همه عمری اگر باقی بود ، قول می دهم طوری در مسیر تنهای

زندگی طی مسیر کنم که دیگر ابرها دلشان نگیرد و برای دردهایم سیاه نگردند.

هر چند به باران شان نیاز دارم .

[ پنج شنبه 15 خرداد 1393برچسب:, ] [ 12:2 ] [ عماد کیان ]
[ ]

شهر شب

46388006988878741833.jpg (800×800)

 

بی کس و خسته در این شهرم و دلداری نیست

غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست

شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست

ز آشنایان کهن یار و مددکاری نیست 

[ چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:, ] [ 23:51 ] [ عماد کیان ]
[ ]

َهمه تان تنهایم بگذارید

[ چهار شنبه 13 خرداد 1393برچسب:, ] [ 23:56 ] [ عماد کیان ]
[ ]

بی کس بود ولی ...

 

اگر روزی داستانم را نقل کردی ، بگو بی کس بود

اما کسی را بی کس نکرد .

تنها بود اما کسی را تنها نذاشت

دلشکسته بود اما دل کسی را نشکست

کوه غم بود ولی کسی را غمگین نکرد

و شاید بد بود ، ولی هیچ وقت بد کسی را نخواست.

[ سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:, ] [ 19:10 ] [ عماد کیان ]
[ ]

بیچارگان

 

خدای مهربان من

ز اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت 

مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد؟!

[ سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:, ] [ 19:3 ] [ عماد کیان ]
[ ]

بادهای مخالف

 

تنهایی هم خود غریب است . زیرا همچون باد قصد اذیت کردن ابرها را ندارد

فقط دوست دارد آنها را از مسیری به سوی هدفی روشن که

شاید بارانی را تدارک ببیند جا به جا کند و دل بزرگ ابرها را برای مدتی از تنهایی برهاند

تنهایی را بی کسی معنا نکنیم که گلدان پشت شیشه نیز بی کس است اما تنها نیست . 

بی کسی را امروز درک کردم . تنها نیستم ، گل های زیادی به من لبخند زدند اما در پس لحظه های تنهایی

بی کسی را دیدم . آن گاه که هیچ کس را توانایی با من بودن نبود . همه دوست دارند لحظه ای 

بیایند و گذر ثانیه هایی را ببینند که تنهایی من در آنها رخت بر می بندد اما هیچ کس بی کسی ام را ندید و نفهمید .

همه آنها که لجظه ای تنهایی ام را با خودشان قسمت کردند شاید خود نیز در آن لحظه تنها بودند اما نه بی کس .

غیر از خدای مهربان که دوستی قدیمی با او دارم ، لحظات بی کسی ام در گذر زمان و با بادهای مخالف به هم آمیخت . 

بود خدایی که دست خود را بر سرم کشید و بی کسی ام را با خود برد

اما در دنیای انسان ها بی کسی را هر لحظه نه فریاد که سکوت کردم . 

بگذار بی کسی ام را هم مثل دردهایم کسی نفهمد و نخواهد بفهمد .

خدایا تنهایی را برای با تو بودن دوست دارم اما بی کسی را چه کنم.

کاش می شد خودم را بردارم و برای همیشه بروم . 

[ سه شنبه 13 خرداد 1393برچسب:, ] [ 18:45 ] [ عماد کیان ]
[ ]

تا ته تنهایی

 

کوله بارم بر دوش سفری می باید

سفری تا ته تنهایی محض

هر کجا لرزیدی از سفر ترسیدی

فقط آهسته بگو من خدا را دارم

[ پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, ] [ 9:47 ] [ عماد کیان ]
[ ]

در کار رفتن ...

 

گاهی باید رفت و دیگر برنگشت

گاهی باید بود و عاشق نبود 

وقتی بروی همه از دستت راحت می شوند و دیگه نگاه ها اذیتت نخواهند کرد

شاید رفتن ما را کسانی احساس کردند ولی تنهایی مان را کسی نفهمید

دل های زیادی در پی آن بودند که نسیم خاطرات گذشته را با بارانی از دوری بر ذهن هاشان هجی کنند

اما امان از دلی که می دانست تنهایی چیست ولی درکش نکرده بود . 

او ماند در جزیره بی احساسی با جسمی و روحی تنها و زخمی از نگاه ها و بی وفایی ها

امروز این دل ناماندگار بی درمان را شاید رفتن درمان کند ولی خاطرات را چه کنم؟

آری باید رفت و دیگر برنگشت . بگذار آدم ها در مسیر خاطرات جدیدشان در پیرامون دلتنگی

همه چیز را فراموش کنند و دل در بند نشان ها و آدم های جدید بندند .

سخت است اما باید رفت . دل تنهایت را باید برداری و برای همیشه عزم سفر کنی 

در دوردست ها شاید کسانی باشند که دل ما برایشان مهم باشد اما 

اگر هم کسی منتظر دل تنهایم نباشد و او را سخت در آغوش نگیرد تا با او دلتنگی ها را ترجمه کنم

خدایی هست که دلم هر لحظه هوای او دارد و او هر لحظه هوای دلم .

[ پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, ] [ 9:9 ] [ عماد کیان ]
[ ]

راه شب

 

تنهایی من بهانه ای بود برای شناخت انسان ها ، و چه خوب شناخته شدند دوستان دور و نزدیک

در این سیر گمگشتگی گاهی شب ها را در حالی صبح کردم که تنها غمخوارم

صفحه کلید سیاهی بود که در دل شب خودش را برایم روشن ساخت

به این امید که من تنها نمانم . و من ناشیانه دردهایم را بر روی آن هجی کردم . 

شب هایی هم بود که چشمانم دلشان برایم می سوخت .

به اجبار خودشان را پشت پلک هایم پنهان می کردند تا بلکه خوابی عمیق ولی مختصر مرا فرا گیرد و

اینگونه از فکر و خیال و تنهایی رهایی یابم.

آری چند روزی گذشت و چشم هایم نیز دیگر به بی خوابی ام عادت کردند . 

قصد داشتم باران را بهانه کنم و خود را به سیل اشک های آسمان بسپارم

اما دریغ . دریغ که آسمان هم اشک هایش را از من راند .

شب را دوست دارم چون در لحظه های شب است که از ذهن ها پاک می شود خاطراتم

در لحظه های شب کسی نیست که غمخوار خاطرات دوست داشتنی ام باشد 

من مانده ام و این دل غمدیده و تنها در سکوت بی انتهای شب

 

[ چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, ] [ 1:25 ] [ عماد کیان ]
[ ]

و باز هم تنهایی ...

 

تنهایی شاید آن لحظه ای بود که دیگر رفت و آمد خاطرات در اطراف ذهن پریشانمان پایان گرفت

یا شاید لحظه افتادن برگ از درخت تفسیرش کردیم . اما مهم نیست که در اصل چه بود و ما چه تفسیرش کردیم

مهم این است که برگ های بر جامانده بر ساقه ها و شاخه ها 

له شدن برگ افتاده را بر زیر پاهای رهگذران فراموش کردند و حاضر نشدند لحظه ای و فقط لحظه ای عمخوارش باشند

یا شاید تنهایی لحظه ای بود که چشم هاشان را بستند ، نمی دانم 

دیر زمانی است که تنهایی، نیلوفرانه در روح و روانم می پیچد و ناجوانمردانه زیر نگاه ها خسته ام می کند

انرژی همیشگی ام را تنهایی در حال گرفتن است و من هنوز از روی چه خصلتی در من 

نیم نگاهم به درخت و برگ های برجامانده است . 

روزی بر آمدم و روزی دیگر رفتم و چشمانم تلاش کردند در هر دو روز به لبانم لبخند هدیه کنند

آه ، امان از تنهایی و دردی که بر روح برگ تنها تزریق می کند . امان از ...

زندگی خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما تنهایی است

 

 

[ یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:, ] [ 22:48 ] [ عماد کیان ]
[ ]

زورقی تنها

 

از امروز دیگر زورقی تنها خواهم بود ، چقدر خوب که دیگر مخفی شدن پشت موج کلمات برایم اهمیتی نخواهد داشت.

مانده رمق خاطراتم در ذهن ها رو به زوال است و من امیدی به باقی ماندنش ندارم .

بهتر که همه می روند و خاطراتی که از من دارند را از ذهنشان فرمت می کنند یا با خود می برند . 

از امروز به آوردگاه کسانی که صادق نیستند نخواهم رفت 

دیگر به سراغ ابهامات و بازی با کلمات شان نخواهم رفت 

از امروز فقط برای خودم و دل تنهایم در این مجال ، حرف خواهم زد و سر به مجال آنان هم نخواهم زد.

از امروز همچون گذشته نه چندان دور به تنهایی طی مسیر خواهم کرد هر چقدر جاده ناامن باشد

انسان ها هم با ابهامات و جملات و حرف های بدون صداقت شان تنها بمانند 

من خنده دیروز گل های زیبای درب شرقی برایم کافی است

هر روز برای دیدن شان مسیر طولانی را تنها قدم خواهم زد

من از امروز تنها خواهم رفت ، تنها خواهم بود و تنها خواهم ماند .

[ پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, ] [ 16:24 ] [ عماد کیان ]
[ ]