مهتاب هم دریغ کرد

 

وقتی دلمان مشکلی نداشت از همه می شنیدیم ( البته از همه که نه از برخی آدمای کار درست ) دل شکسته خریدار دارد . زمان گذشت و دل ما هم شکست . کاملا خرد شد . اما کسی پیدا نشده تا دل شکسته ما را مرهمی گذارد! نه اینکه خریداری پیدا شود که آن را بخرد . نه . که باید پرسید دل شکسته به چه دردی می خورد ؟ کسی حاضر نیست دلی آن هم شکسته را بخرد . دلی که خرد شد و هر تکه اش جایی افتاده یقینا خریداری ندارد . امروز چشم هایم نیز به حال دل شکسته ام سوختند و کل روز نیمه باز بودند . آه ، بگذریم . حرف های یک دل شکسته هم خریداری ندارد . کسی وقتش را برای خواندنش صرف نخواهد کرد . نمی دانم با اینکه ماه امشب تقریبا کامل است ولی چرا مهتابش آسمانم را روشن نمی کند ؟ یعنی ماه هم ؟ یعنی ماه هم به دل شکسته ها کاری ندارد ؟ ... ای کاش می شد دل شکسته را پنهان کرد تا کسی نفهمد . ای کاش ... 

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری

شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن 

[ شنبه 21 تير 1393برچسب:, ] [ 2:4 ] [ عماد کیان ]
[ ]

شاید

[ چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, ] [ 15:33 ] [ عماد کیان ]
[ ]

می

[ چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, ] [ 15:31 ] [ عماد کیان ]
[ ]

قلبم را می گویم

 

به قلبم افتخار می کنم . با آن بازی شد ، زخمی شد ، به آن خیانت شد ،

سوخت و شکست ، اما هنوز به طریقی کار می کند . 

[ چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, ] [ 15:27 ] [ عماد کیان ]
[ ]

تو بمان

 

وقتی دور و بر قلبم و نگاه می کنم می بینم همه رفتند و فقط تو موندی

البته دردها هستند ولی کسی نیست که بتوان از دردها باهاش گفت .

دیشب موقع افطار دلم شکست ، چند دقیقه ای مونده بود تا روزه خودمو باز کنم 

تو اون اوضاع دیدم مثل قبل فقط تو موندی . خدایا اگه تو هم میخوای بری حرفی نیست ،

ولی بهت گفتم که بدونی ، هیچکس نیست ، همه رفتند . شایدم اصلا کسی نبوده که حالا رفته باشه

شاید این دل از اول تنها بوده و خودم نمی دونستم . شاید نمی خواستم تنهایی را قبول کنم .

 خلاصه امروز خواستم بهت بگم که فقط تو موندی . منو ببخش و موقع نماز تحویلم بگیر . 

با اینکه من خوب نبودم . شاید خیلی هم بد بودم ولی تو خدای آدمای بد هم هستی . مگه این طور نیست ؟

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند

[ دو شنبه 16 تير 1393برچسب:, ] [ 14:14 ] [ عماد کیان ]
[ ]

مداد سفید

 

با این همه مدادهای رنگی ، جای مداد سفید هیچ گاه خالی نخواهد بود .

در غیاب مداد سفید ، مدادهای دیگر فرصت دارند رنگ هاشان را به رخ همدیگر بکشند ...

 

 

[ جمعه 13 تير 1393برچسب:, ] [ 22:33 ] [ عماد کیان ]
[ ]

حوصله

 

حسین پناهی می گفت : 

آدمیست دیگر ، یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد ، 

دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور .

[ پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:, ] [ 19:29 ] [ عماد کیان ]
[ ]

فریاد

 

خسته ام از لبخند اجباری ، و همین طور از حرف های تکراری

به یاد آرزوهایم ، سکوتی می کنم بالاتر از فریاد ...

[ پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:, ] [ 19:21 ] [ عماد کیان ]
[ ]

باز هم مرا ببخش

 

خدایا 

بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم ،

بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم ، 

بابت لحظات شادی که داشتم و به یادت نبودم ،

بابت هر گره ای که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم ،

و بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر تو را دانستم ،

مرا ببخش . مرا ببخش .

[ دو شنبه 9 تير 1393برچسب:, ] [ 22:30 ] [ عماد کیان ]
[ ]

یار پسندید مرا

 

گرچه بار گنهم بُرده به تبعید مرا
باز با روی سیه یار پسندید مرا
با روی باز چنان بُرد در آغوش خودش
اصلا انگار گنه کار نمی دید مرا
چرخ ها را زده ام آمده ام خانه ی تو
خودمانی ، کسی جز تو نفهمید مرا
بس که از بوی بد معصیتم بیزارند
یکی از لطف خود احوال ، نپرسید مرا
نام رحمن و رحیم تو به من جرات داد
حال ، دست خودتان هست نبخشید مرا
صاحب سفره کریم است که در وقت سحر
بنشاند بغل مرجع تقلید ، مرا

 

[ دو شنبه 9 تير 1393برچسب:, ] [ 22:19 ] [ عماد کیان ]
[ ]

یا امام حسین

 

امشب نمیدونم چرا اینقدر دلم هوای امام حسین کرده ... 

[ یک شنبه 8 تير 1393برچسب:, ] [ 23:29 ] [ عماد کیان ]
[ ]

غم درون

 

امشب دلم خیلی گرفته . خیلی . اونقدر که انگشتانم بارها هر کلمه را اشتباه تایپ کردند و من مجبور شدم دوباره اون ها رو اصلاح کنم . 

اینقدر دردها زیادند که مغز بیچارم نمیدونه درگیر کدوم یکی از اونا باشه . اصلا برای لحظاتی انگار به کما رفت . غم ها از همه طرف محاصرم کردند . قلبم نمیدونه درد بکنه یا اینکه بر شتاب ضربانش اضافه کنه . نمی دونم . شب اول مهمونی خیلی دلم گرفته . انگار امشب خدا هم حواسش بهم نیست . خوب البته حق داره . من بنده خوبی براش نبودم . امشب اینقدر هستند آدمای خوب . اینقدر که دیگه خدا وقتی برای منم نداره . بغضی نامرد پاشو گذاشته روی گلوم و مدام فشار میده . بهش گفتم تو هم فشار بده . با تمام توانت گلومو فشار بده . امشب ذهنم کار نمی کنه . دردها خیلی زیاد شدند . متغیرهایی که باید هر لحظه بهشون فکر کنم از توان ذهنم خارج هستند . هنوزم انشگتانم ابشتاه تایپ می نکنندد ...

[ یک شنبه 8 تير 1393برچسب:, ] [ 23:15 ] [ عماد کیان ]
[ ]

راه ها

 

به همه می گویم رو به راهم . اما نمی دانند رو به کدام راهم ؟

[ شنبه 7 تير 1393برچسب:, ] [ 23:37 ] [ عماد کیان ]
[ ]

بهار دوست داشتنی ها

 

بهار طبیعت رفت و بهار قرآن در حال وارد شدن است . خدای مهربانم ، در این بهار دوست داشتنی توفیق 

پیدا کردنت را به من عطا فرما . اگر کسی تو را پیدا کند ، دیگر نیاز نیست کسی او را پیدا کند . ...

[ شنبه 7 تير 1393برچسب:, ] [ 6:54 ] [ عماد کیان ]
[ ]

شازده کوچولو

 

... شازده كوچولو روباه را اهلي كرد و چون ساعت جدايي نزديك شد ، روباه گفت : آه ، من گريه خواهم كرد . شازده كوچولو گفت : تقصير خودت است . من بد تو را نمي خواستم ، ولي خودت خواستي كه اهليت كنم . روباه گفت : درست است . شازده كوچولو گفت : ولي تو گريه خواهي كرد . روباه گفت:درست است . شازده كوچولو گفت :پس چيزي براي تو نمي ماند . روباه گفت :چرا مي ماند . رنگ گندمزار ها . سپس گفت :برو دوباره گلها را ببين . اين بار خواهي فهميد كه گل خودت در جهان يكتاست . بعد براي خداحافظي پيش من برگرد تا رازي به تو هديه كنم … شازده كوچولو پيش روباه برگشت و گفت :خداحافظ . روباه گفت :خداحافظ .راز من اين است وبسيار ساده است :فقط با چشم دل ميتوان خوب ديد . اصل چيزها از چشم سر پنهان است … همان مقدار وقتي كه براي گلت صرف كرده اي باعث ارزش و اهميت گلت شده است … آدمها اين حقيقت را فراموش كرده اند . اما تو نبايد فراموش كني .تو مسؤل آني مي شوي كه اهليش كرده اي . تو مسؤل گلت هستي .شازده كوچولو تكرار كرد تا در خاطرش بماند : من مسئول گلم هستم …

بخشی از داستان شازده کوچولو (Le Petit Prince) اثر آنتوان دو سنت اگزوپری

[ شنبه 7 تير 1393برچسب:, ] [ 2:14 ] [ عماد کیان ]
[ ]

دردمند

 

باز عصر جمعه و دل گرفتگی همیشه این دل ناماندگار بی درمان . روزگار بعضی وقت ها دوست داره با همه وجود ، سر دل تنهای من خراب بشه . باشه مهم نیست خراب بشو . من کوهی از درد و دلواپسی و غمم . کوه هیچ وقت خم به ابرو نمیاره . روزگار هر کاری میخوای بکن من را با تو کاری نیست . تنها کاری که می کنی اینه که دلمو سنگین می کنی و قلبمو پر درد . کار دیگه ای هم بلدی ؟ من هیچ گله ای ازت ندارم . فعلا زورت به من رسیده . تنها کاری که بلدی همینه . میگردی دنبال آدم های تنها . تا تنها شدند ... فقط یه چیزی بهت بگم و اونم این که اگه خیلی اذیتم کنی ، تنهات میذارم و میرم . اینو یادت باشه . بعد باید بری بگردی دنبال یه آدم تنهای دیگه . پس کمتر اذیتم کن . 

[ جمعه 6 تير 1393برچسب:, ] [ 22:34 ] [ عماد کیان ]
[ ]

لا اله الا انت

 

خدایا ، اگه تمام درها گاهی بسته میشه ... در خونه تو همیشه بازه . فکرشو بکن اگه تو هم نگاهم نکنی ،

بعد از اون دیگه نمیخوام یه لحظه زنده بمونم . خواستم بگم همه رفتند و تو موندی ، یادم اومد از اول هم کسی نبود.

چقدر خوبه که دعوتم کردی به مهمانی . توی پوست خودم هم نمی گنجم که منو از قلم نینداختی . 

من خوب نبودم . من شمع نبودم برای دیگر بندگانت . تلاش کردم ولی نشد ، یعنی نخواستند . خاموشم کردند.

اما تو از پشت صدای اذان امشب عاشقانه دعوتم کردی . اون هم نه برای یه ساعت و یه روز و یه هفته ، 

بلکه برای یک ماه . یه ماه مهمونی . یک ماه زمان دارم حرف بزنم ، ولی قصد گله ندارم . درد و دل نمیکنم . فقط میخوام از 

آینده باهات حرف بزنم . خدایا یه چیزی را می خواستم بهت بگم و اونم اینکه هیچ کس منو به جز تو دوست نداره.

همه به فکر خیالات و آرزوهای خودشونن . فقط تویی که منو به خاطر خودم دوست داری . ازت ممنونم . 

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

[ جمعه 6 تير 1393برچسب:, ] [ 22:7 ] [ عماد کیان ]
[ ]

رفته از یادیم

جملات زیبا بزرگان, تصاویر زیبا

[ پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:, ] [ 1:49 ] [ عماد کیان ]
[ ]

چشم من

جملات زیبا بزرگان, تصاویر زیبا

[ دو شنبه 2 تير 1393برچسب:, ] [ 10:22 ] [ عماد کیان ]
[ ]

اومدیم و رفتیم

 

چه خاطره خوبی در ذهنم امروز نقش بست . از بچه هایی که چهارسال پیش وارد دانشکده شدند.

چه می دونستند از خونه جدیدشون ، از رشته شون ، از استاداشون و از روزگار متفاوت شون

امروز می دیدم که همشون بزرگ شده بودند . بزرگی را توی چهره شون میشد دید 

طرز نگاهاشون با سال ها قبل متفاوت بود . بعضی هاشون نگاهشون خسته بود و بعضی هاشون 

پرنشاط . و من مثل پدری که با دیدن موفقیت بچه هاش لبخند میزنه ...

قدم به دنیای جدیدی می گذاشتند . اونا بزرگ شدند و به همون اندازه بر عمر ما اضافه شد.

تمامی خاطرات خوبشون ، از تک تکشون تو ذهنم مونده بود و اسم هر کدومشون که خونده میشد

منو به سال ها قبل می برد و اون موقع که کلمه کلمه سعی می کردم راه زندگی در دنیایی جدید را 

یادشون بدم . یاد روزهایی که در میزدند و وارد اتاقم می شدند و از دوستی ها ، خاطرات و ناراحتی هاشون

واسم می گفتند . اونا آمدند و رفتند ، من هم اومدم و رفتم . امروز تنها کسی توی اون همه آدم که با همشون 

کلاس داشت و معلم همشون بود ، من بودم و خیلی خوشحالم که رفتند به سمت آینده ای که نمی دونم 

براشون چطوری رقم می خوره . دعای امشبم اینه که خدا همشون را به سمت آرزوهای بزرگی که دارند رهنمون کنه .

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

 

[ یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, ] [ 22:58 ] [ عماد کیان ]
[ ]

دریای آرامم

جملات زیبا بزرگان, تصاویر زیبا

[ یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, ] [ 11:29 ] [ عماد کیان ]
[ ]