دقایق پایانی

 

چیزی دیگر نمانده به فراموشی مطلق. شاید این دقایق پایانی را نتوانم اندازه کنم که بعضی وقت ها یک دقیقه به اندازه یک سال طول می کشد تا تمام شود اما می دانم که دیگر نزدیک است . فراموشی محض از طرف کسانی که باورمان بر آن بود که رنگی دیگر از احساس را نقاشی کرده اند. زندگی را متبلور از رنگ ها ساختیم و نزدیک است لحظه ای که مداد سیاه تمامی آن را با تیرگی هایی از جنس فراموشی و از یاد بردن به یک رنگ درآورد . هر چند یک رنگی هنر انسان های بزرگ است . ولی یک رنگ شدن از خاطر انسان ها ، دردی است که هر کسی آن را تجربه نخواهد کرد . دارد همین الان یک فوج خاطرات ریز و درشت جویبار نزدیک چشم سر را پشت سر می گذارد و شاید این همان احساسی است که ماه ها قبل شعر حافظ آن را واگویه کرده بود . دیگر ... هیچ .

به قول سهراب « هی بخند ... » .

[ جمعه 24 بهمن 1393برچسب:, ] [ 20:55 ] [ عماد کیان ]
[ ]

شب ساکت مرداب

 

بعضی وقت ها دل آدم به اندازه یک دریاست ولی چنان درد ها اونو احاطه می کنند که سکوتی

مرگ بار ، مثل سکوت حاکم بر یک مرداب اونو کامل می گیره. امروز یه نفر می گفت بهمن ، ماه 

افسردگی کسانی است که دردمند هستند ولی باورم نشد . چند روزی است بیماری دست از سرم

بر نمی دارد. خوب است که او دوستم دارد. بیماری را می گویم ، مثل اینکه دوست ندارد من را ترک گوید.

وسعت غم همچنان اندیشه های خیال را در می نوردد و تو هیچ نمی دانی . نمی دانی که شاید این بار 

بر سر غم ها با قلب زخمی ، قراری گذاشتیم.

تو ای زخم قدیمی ، بیا شفای ما باش

تو ای درد صمیمی ، دوا باش دوا باش

 

[ شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, ] [ 22:10 ] [ عماد کیان ]
[ ]