اومدیم و رفتیم
چه خاطره خوبی در ذهنم امروز نقش بست . از بچه هایی که چهارسال پیش وارد دانشکده شدند.
چه می دونستند از خونه جدیدشون ، از رشته شون ، از استاداشون و از روزگار متفاوت شون
امروز می دیدم که همشون بزرگ شده بودند . بزرگی را توی چهره شون میشد دید
طرز نگاهاشون با سال ها قبل متفاوت بود . بعضی هاشون نگاهشون خسته بود و بعضی هاشون
پرنشاط . و من مثل پدری که با دیدن موفقیت بچه هاش لبخند میزنه ...
قدم به دنیای جدیدی می گذاشتند . اونا بزرگ شدند و به همون اندازه بر عمر ما اضافه شد.
تمامی خاطرات خوبشون ، از تک تکشون تو ذهنم مونده بود و اسم هر کدومشون که خونده میشد
منو به سال ها قبل می برد و اون موقع که کلمه کلمه سعی می کردم راه زندگی در دنیایی جدید را
یادشون بدم . یاد روزهایی که در میزدند و وارد اتاقم می شدند و از دوستی ها ، خاطرات و ناراحتی هاشون
واسم می گفتند . اونا آمدند و رفتند ، من هم اومدم و رفتم . امروز تنها کسی توی اون همه آدم که با همشون
کلاس داشت و معلم همشون بود ، من بودم و خیلی خوشحالم که رفتند به سمت آینده ای که نمی دونم
براشون چطوری رقم می خوره . دعای امشبم اینه که خدا همشون را به سمت آرزوهای بزرگی که دارند رهنمون کنه .
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
نظرات شما عزیزان: