دعوت
لحظه لحظه چهره تابان خورشید در پشت کوه ها پنهان می شود
و تاریکی شب چهره بر رخ زمین دردمند می گستراند
صدای اذان به گوش می رسد . چقدر دوست داشتنی
معشوقه من ، من را به گفتگو دعوت می کند ، در محیطی واقعی
و نه مجازی ، نه وبلاگ ، نه وایبر و نه شبکه اجتماعی و نه بصورت متن
که من را بصورت واقعی به صحبت های عاشقانه دعوت می کند
و چه چیزی دوست داشتنی تر از این دعوت ،
می روم که از دردهایم یا غم هایم باهاش گفتگو کنم
اما ، اما نه دردها و غم هایم را از نگاهم خواهد فهمید
می خواهم از او بخواهم که من را ببخشد ، من ،
من در این مدت خیلی ناراحتش کردم . خیلی ...
نظرات شما عزیزان: